ممنون بابت به اشتراک گذاری تجربه تون...میتونه برای کسانی سر دو راهی انجام یا عدم انجام عمل بینی قرار گرفته اند کمک کننده باشه
تجربه عمل بینی
من همیشه دوست داشتم بینیم رو عمل کنم ولی از دردش وحشت داشتم. بالاخره دل رو زدم به دریا و وقت گرفتم. روز عمل که رسید از استرس تا خود بیمارستان دست و پام یخ زده بود. ولی خب پرسنل اونقدر مهربون بودن که یکم آروم شدم. لحظهای که بیهوش شدم انگار یه چشم بهم زدم و یهو دیدم تو ریکاوری ام. اولین چیزی که حس کردم خشکی گلو و سرگیجه بود. ولی اصلا درد نداشتم! فقط یه سنگینی عجیب روی صورتم حس میکردم.
شب اول خیلی سخت گذشت مخصوصاً وقتی که خواستم بخوابم. دهنم خشک میشد و نمیتونستم راحت نفس بکشم. ولی به مرور بهتر شد. روز پنجم که گچ رو برداشتم اولین چیزی که تو آینه دیدم یه بینی بزرگ و ورم کرده بود. اصلاً اون بینی خوش فرم و کوچولویی که تو ذهنم داشتم نبود ولی دکترم گفت که باید صبر کنم.
الان که شیش ماه گذشته دیگه خیلی بهتر شده و کمکم داره اون فرمی که میخواستم رو میگیره ولی هنوز وقتی میخندم احساس میکنم صورتم مصنوعیه شما هم همچین حسی داشتید؟ 🤔
عکسای قبل و بعدمو براتون میزارم.
روز عمل مادرمو رو به عنوان همراه آورده بودم که کنارم باشه ولی وقتی از ریکاوری بیرون اومدم یهو دیدم مامانم با چشمای گرد شده داره نگام میکنه 🤯 فشارش افتاد رنگش پرید یه لحظه فکر کردم الان خودشم میره تو ریکاوری پیش من 😂 خودم تنها اومدم توی بخش لباس عوض کردم نشستم یه کم استراحت کنم بعد یادم افتاد باید برای مامانم یه چیزی بگیرم که حالش بهتر بشه رفتم براش آبمیوه آوردم که قندش بیاد بالا یکم بهتر بشه 😆
آخر سرم من خودم وسایلو جمع کردم تپسی گرفتم مامانمو بردم خونه یعنی از عمل من بیشتر مامانم اذیت شد هنوزم هر وقت یادش میفته میگه تو که داشتی میمردی من چیکار میکردم 😂😂
من از اونایی بودم که همیشه میگفتم بینیم مشکلی نداره و اصلا عمل لازم نیست عمل کنم ولی خب فشار جامعه و چندتا حرف نابجا باعث شد بالاخره تصمیم بگیرم عمل کنم.
دکتری که انتخاب کردم خیلی تعریفش و شنیده بودم وقتی مشاوره رفتم کلی با نرم افزار مدل سازی کرد که قراره چه تغییراتی اتفاق بیفته و منم قانع شدم.
عمل انجام شد همه چی خوب پیش رفت ولی وقتی گچو برداشتن... خداااایا یه بینی رو به بالا که هیچ انگار تو صورت یکی دیگم اصلا به فرم صورتم نمیخورد تا دو هفته گریه کردم و حتی نمیخواستم از خونه برم بیرون دکترم هم فقط میگفت باید صبر کنی الان که شیش ماه گذشته یه کم بهتر شده ولی هنوز حسرت بینی طبیعی خودمو میخورم اگه برگردم عقب شاید هیچوقت عمل نمیکردم شما هم همچین تجربه ای داشتین؟ 😭
روز عملم همه چی گل و بلبل بود حتی پرسنل بیمارستانم خیلی مهربون بودن و استرس نداشتم وقتی بیهوش شدم انگار ی لحظه بعد توی ریکاوری بودم.
تا اینجای کار همه چی خوب بود ولی دو ساعت بعد که اثر بیحسی رفت... یا خدا حس کردم یه کامیون از روم رد شده نمیتونستم حتی نفس بکشم سرم سنگین شده بود و چشمام هم بخاطر ورم نیمه باز بود اون شب واقعا کابوس بود.
ولی این وضعیت فقط ۲ ۳ روز طول کشید بعدش کم کم دردام کمتر شد و تونستم راحت تر بخوابم الان که دو ماه گذشته بینیم خیلی بهتر شده و حتی اون دردی که روزای اول داشتم رو یادم نمیاد به نظرتون بعد از چه مدتی ورما کامل میخوابه؟
قبل از اینکه برم اتاق عمل یه آقایی هم اونجا بود که قرار بود عمل کنه خیلی استرس داشت هی با پرستارا حرف میزد بعد یهو گفت من اسمم سامانِ ولی همه سام صدام میکنن 😐😂 منم که داشتم گوش میدادم همینطوری تو ذهنم تکرار میکردم سااام ساااام ساااام
عمل تموم شد از ریکاوری که اومدم بیرون پرستارا اومدن حالمو بپرسن منم تو اون وضعیت نئشه گونه فقط نگاشون کردم با جدیت گفتم سام 😭😂 همه خندیدن پرستار گفت چی سام منم با قیافه متفکر فقط تکرار کردم سااااام
الان هر وقت اون لحظه رو یادم میاد با خودم میگم چرا مغزم اینجوری قفل کرده بود 😆 هنوزم نمیدونم چرا انقد اون لحظه به این اسم حساس شده بودم ولی خب وقتی بیهوشی زده باشی دیگه رو مغزت کنترلی نداری هرچی اون تو هست همون میاد بیرون 😂😂
من قبل از این که برم تو اتاق عمل از یکی از پرستارهای آقا خوشم اومد جالیش اینجاست که بعد از این که عمل شدم تو اتاق ریکاوری دست اون آقا رو گرفته بودم و هیچ جوره ول نمیکردم. سردم شده بود و دستای این آقا خیلی گرم بود. هر چقدر اتاقو گرم کردن و پتو اوردن که گرم بشم و دستای این آقا رو ول کنم تاثیری نداشت و بی فایده بود 😂 تهش این آقا تا توی بخش با من اومدن خدایی خیلی قشنگ و خوب بود 😂. حیف شد حالم خوب نبود شمارشو بگیرم 😂.
اگه این پیام من رو دیدن امیدوارم جواب بدن من پیداش کنم. 😂😂
روز عمل چون لباس های بیمارستان خیلی نازکن در کنار اونا یه چادر نماز هم گذاشته بودن بعد وقتی صدام زدن برای عمل آماده شو من با همون لباسها داشتم میرفتم مامانم گفت چادر رو باید بپوشی گفتم نه بابا این چادر نمازه برای همراه بیمار آوردن ینی چی ما بپوشیم اینو. بعد همونجور رفتم پیش پرستار گفت کو چادرت پس؟ اونجا من و مامانم اینقدر خندیدیم که نگو 😂
بعد عمل من تا به هوش اومدم میرقصیدم و میگفتم این کیس جدید منه فالو نمیکنه ولی فنه همه هم میخندیدن بهم 😂
بعد یکی از پرستارا گفت این حالش از منم بهتره ببریدش😂
بعد از عمل وقتی داشتم به هوش میومدم به شوهرم میگفتم ... کش یخ بیار 🐵 شوهرم هم میگفت بهوش نیا یا حداقل یه جمله عاشقانه بگو 😂🤣 ولی من اصلا یادم نمیاد که این حرفها رو زده باشم ببخشید اگه بی ادبانه شد 😂
بعد عمل تو بیمارستان همش آهنگ میخوندم از خودم دابسمش میگرفتم با همه هم تصویری حرف زدم ولی چیزیو یادم نیست. موقع عمل هم کف دستم واسه دکتر نوشته بودم ک چ مدلی میخوام یدونه قلب هم رو دستم کشیده بودم. پرستارا قرص استرس داده بودن خواب اورم بود نمیدونستم چی میگم بیهوشیه یه پسر چشم قشنگ بود دست خودم نبود همش باهاش دعوا میکردم ازم اسمم اینارو میپرسید میگفتم مگه نمیبینی اسممو رو دستم زدن به جای اینکه منو سرگرم کنی بگو زودتر دکتر بیاد. بعد گفت قلب رو دستت رو برای کی کشیدیپس قلب منو کو؟؟!! چون میترسیدم داشت منو سرگرم میکرد. گفتم این قلبی که رو دستمه واسه دکترمه تیرکمونشم واسه توعه 💔😬😂 الان با گذشت چند ماه پیجشو که پیدا کردم هیچ قراره چند روز دیگه عروس مامانش بشم.
من بعد از به هوش اومدن به همه پرستارا مرد و زن میگفتم من خودمو خیس کردم؟ 😣
سردم بود تا شوهرمو دیدم انگار دشمنم بود فحش میدادم و بهش علامت 🖕 نشون دادم 😅
ابمیوه باز کرد داد میزدم نمیخوردم نمیخوردم گفت باشه یواش واسه خودم باز کردم نه تو و من باز دستم تو هوا بود و علامت 🖕 نشون میدادم 😂😂😂😂
من قبل عمل خیلی زیاد استرس داشتم حالم بد بود. دکترمم مرد بود.
اومد بالا سرم که باهام صحبت کنه من محکم بغلش کردم گفتم دکتر تورو خدا مواظبم باش 🤣😏🤣
بنده خدا منو از خودش میکند میگفت چشم چشم 😅
اقا من عملم با بیحسی بود. یعنی به هوش بودم و حین عمل با دکترا حرف میزدیم. گیج بودم ولی میفهمیدم دارم چی میگم. اونام نامردی نکردن هرچی سوال شخصی راجع به دوس پسر و اینا بود پرسیدن. منم همه رو صادقانه جواب میدادم.🤣 حتی موارد چیز دار....😂 میدونستم نباید بگما ولی نمیتونستم. دست خودم نبود حرف زدنم. خییییییلی پشیمونم الان 😂
در ضمن بعد از عمل طبقه پایین که رفتم که برم توی اتاقم حتی برای پرستاری اونجام حرفامو گفته بودم نامردا 😐 جیک و پوک رابطمو کل بیمارستان فهمیدن 😂 کم کم داشتم به حال خودم میومدم میدیدم بهم میگن ازدواج نکنی باهاشا... فلانه... تو دلم میگفتم یااااا علیییی اینا از کجا میدونن 😂 قیافم دیدنی بود😂
وقتی تو ریکاوری بهوش اومدم یخ عینکی رو چشمام بود با دستم پرت میکردم زمین. انقدر تکرار کرده بودم که آورده بودن با چسب زده بودن که بذارم بمونه دست نزنم. 🤣🤣🤣🤣
عکسشم میفرسم.
من همیشه فوبیای سوند دارم وقتی بهوش اومدم دکترم اومده بود بالا سرم دستشو محکم گرفته بودم میگفتم آقای دکتر برا سوند زدن
اونم میگفت نه آخه سوند برا چیه منم اصرار داشتم نه اینا دروغ میگن شما نگاه کن ببین سوند زدن برا من 🤣🤣🤣🤣
از بهترین متخصصها و پزشکان زیبایی رایگان پاسخ بگیرید.